4داستان واقعی از عشقهای عجیب
میگویند عشق عقل را فراری میدهد و کسی که به این احساس مبتلا میشود، نه میبیند و نه میشنود. از نگاه عدهای حسادت و سرسختی همراه همیشگی عشق است و از نظر گروهی دیگر، عاشق دنیا را از نگاه معشوقش میبیند و جز به خواسته او نفس نمیکشد. همسر شما از کدام دسته است؟
از گروه عاشقان رؤیایی یا کسانی که میخواهند معشوقشان را با غل و زنجیر به خود پایبند کنند؟ روانشناسان میگویند اگر شریک زندگی شما احساسی خوشایند و آرامشبخش را به شما هدیه نمیکند و به جای ساختن یک زندگی آرام خانه را برایتان جهنم کرده، نمیتوانید اسمش را عاشق بگذارید. اگر میخواهید احساس او را آزمایش کنید و مطمئن شوید چیزی که ضربان قلبش را تندتر میکند بیماری است یا عشق، در ادامه این مطلب با ما باشید.
گرفتار سندرم ترومای عاشقی است
3 سال از ازدواج دخترم گذشته بود که همسرش به او خیانت کرد و بعد هم از او جدا شد. دخترم از روزی که فهمید زن دیگری در زندگی شوهرش است، به شدت افسرده شد. مدام در حال مرور کردن آن اتفاق است و موضوع خیانت از ذهنش محو نمیشود. مشاجرههای بعد از آن روز هر لحظه در خاطرش زنده میشوند. برای رها شدن از این وضعیت، به خانه ما برگشته، عکسهای عروسیاش را پاره کرده و با همه دوستانی که بعد از ازدواج با آنها آشنا شده بود قطع رابطه کرده. انگار میخواهد باور کند که هرگز ازدواج نکرده.
عاشق شکست خورده
دختر شما به سندرم ترومای عاشقی دچار شده. یعنی بهخاطر اتفاق ناگوار یا همان ترومایی که در زندگیاش رخ داده، یکپارچگی روانیاش را از دست داده و به نوعی وحشت و درماندگی آزار دهنده دچار شده. چنین ترومایی معمولا بعد از از دست دادن یک عزیز، مورد خیانت قرار گرفتن یا یک شکست عاطفی بزرگ ایجاد میشود. گاهی مبتلایان دچار افسردگی و حتی اختلالات انطباقی جدی میشوند و گاهی سعی میکنند با پاک کردن همه نشانههایی که آنها را به یاد آن حادثه میاندازد، از آن فاصله بگیرند. چنین فردی تنها یک عاشق شکستخورده نیست. بلکه به درمان روانپزشکی و روانشناختی نیاز دارد.
اختلال شخصیت مرزی
من سومین کسی هستم که تصمیم گرفته با او ازدواج کند. میگوید اولین نامزدش اهل ساختن زندگی نبوده و همسر سابقش هم زنی بی فکر و سختگیر بوده. نمیدانم او واقعا قربانی اشتباهات دیگران است یا اینکه توان سازگاری با دیگران را ندارد. با وجود اینکه من هنوز با دوستان مدرسهام هم در ارتباطم، در زندگی او خبری از دوستان قدیمینیست. بیش از اندازه سیگار میکشد و میگوید بیفکری خانوادهاش زمانی او را به سمت اعتیاد برده بوده. میگوید عاشقم است و اگر روزی در زندگیاش نباشم، دلیل دیگری برای زنده ماندن ندارد. اما از طرف دیگر با من هم خوب تا نمیکند و با بهانههای بسیار کوچک از من میرنجد و بددهنی میکند. نمیدانم میتواند زندگی خوبی را برایم بسازد یا نه. چون حتی در کارش هم ثبات رویه ندارد. مغازهدار است و چند هفته با اشتیاق یک کسب و کار را شروع میکند و خیلی زود پشیمان میشود و سراغ کسب تازهای میرود. بهخاطر از این شاخه به آن شاخه پریدنهایش شرایط اقتصادی خوبی هم ندارد.
اصلاح ناپذیر
نمیگوییم اگر از او جدا شوید زنده میماند. شاید تهدیدهای او به خودکشی زیاد هم بیراه نباشد. فردی که شخصیت مرزی دارد ممکن است بعد از تنها رها شدن، فرد مقابلش را به بیعاطفه بودن متهم کند و برای ثابت کردن این اتهام با اعتیاد یا حتی خودکشی به خودش آسیب برساند. اما شما در هیچ کدام از این اتفاقات مقصر نیستید.
واقعیت این است که حتی اگر هر کسی جز شما در این موقعیت قرار میگرفت باز هم همین اتفاقات میافتاد. شما نمیتوانید چنین عاشقی را اصلاح کنید، چراکه اگر به او دلخوریتان را نشان دهید، تصور میکند از او بیزار شدهاید.
پارانوئید است
هر حرف سادهای که میزنم، تبدیل به یک دعوای بزرگ میشود. همیشه گمان میکند با حرفهایم به او طنه میزنم یا از ناتوانیهایش شکایت میکنم. بعد از هر جملهام میگوید: «آهان... منظورت این بود...» این اتفاق نه تنها در خلوت ما، که بعد از هر مهمانی هم میافتد. از حرفهایی که به دیگران زدم، لبخندهایم یا هر حرکت دیگری یک مقصود خیالی پنهان را کشف میکند و من را بهخاطر این خیالات محاکمه میکند. وقتی مهربانم، میگوید: «چه اشتباهی کردی که با مهربانی میخواهی جبرانش کنی؟» وقتی خستهام میکند و بدخلق میشوم، میگوید: «پای بهتر از من به زندگیات باز شده که دیگر حوصلهام را نداری؟» هر بار پس از دعواها و اتهامهایی که به من میزند، میگوید عشق من دیوانه اش کرده و با التماس و گریه طلب بخشش میکند اما تنها چند ساعت بعد، همه ماجرا از اول شروع میشود. توی این خانه حتی حق نفس کشیدن هم ندارم.
بیماری سوظن
دیوانه شدن از عشق دیگری و نشان دادن رفتارهای دوگانه و البته آزاردهنده به این بهانه، نشانه عشق نیست. مردی که به قول خودش از فرط عشق مدام همسرش را به خیانت متهم میکند یا حرفهایش را جملاتی برای سرزنش کردن و اتهام زدن تفسیر میکند، ممکن است به بیماری پارانویا مبتلا باشد. چنین مردی یک لحظه عاشق و شیداست و یک لحظه دشمنی سرسخت که در پی انتقام گرفتن است. زندگی با چنین مردی، یک تعقیب و گریز بیپایان است. اگر این عاشق به پارانویا مبتلا باشد، میتواند برای انتقام گرفتن از معشوقی که از نظر او خیانتکار است، به او آسیبی جدی برساند. چنین بیماری حتی به اعضای خانواده و دوستان دیگرش هم اعتماد ندارد و اگر برای درمان به متخصص مراجعه کند، حتی نمیتواند به درمانگرش هم اعتماد کند.
دوری از من عذابش میدهد
آنقدر عاشقم است که حتی نمیتواند چند دقیقه دوریام را تحمل کند. کافی است چند ساعت با دوستانم بیرون روم تا به جای اینکه او هم سراغ دوستانش برود، دلتنگ من شود و با تلفن و پیامک و حتی آمدن به محل قرار از من بخواهد که به خانه برگردم و در کنارش باشم. در این رابطه حرف، حرف من است و تصمیم، تصمیم من. نظرات مهم زندگی را من میدهم و او هم با اشتیاق حرفهایم را میپذیرد. این بله گفتنهای بیقیدوشرطش گاهی آزارم میدهد اما مدام میگوید میترسد تصمیمهایش درست نباشد و با اشتباه کردن من را ناراحت کند. در زندگی مشترکمان، انگار او یک کودک است و من مادری که باید از او مراقبت کنم و برایش تصمیم بگیرم. گاهی فکر میکنم او با این همه وابستگی و نیازی که به حمایت دارد، چطور میخواهد پدر شود و از کودکمان مراقبت و حمایت کند.
اختلال شخصیت وابسته دارد
تصور میکنید این مرد بله قربان گو عاشق شماست؟ متاسفیم که ناامیدتان میکنیم. او بیشتر از آنکه عاشق باشد، بیماری است که به اختلال شخصیت وابسته مبتلاست. برای چنین فردی مهم نیست چه کسی در جایگاه معشوق قرار گرفته باشد. او دوست دارد به کسی وابسته شود و تمام مسئولیتهای مهم زندگی را به دوشش بیندازد. تنها ماندن آزارش میدهد و از تصمیم گرفتن میترسد. به همین دلیل مدام حضور شما را طلب میکند و اجازه میدهد به جایش تصمیم بگیرید. او برای جلب محبت شما هر کاری میکند و حتی اگر تحقیر یا سرزنشش کنید هم از این رفتارها دست بر نمیدارد. چنین مردی نمیتواند یک پدر توانا باشد، چون خودش بیشتر از هر کسی به حمایت و مراقبت احتیاج دارد. پس اگر قصد ادامه دادن زندگی با او را دارید، باید با کمک یک متخصص درمانش کنید.
منبع:مجله سیب سبز